- ۰۵ دی ۹۴ ، ۰۹:۴۲
- ۰ نظر
آی آدمها ، که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد میسپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند
روی ِ این دریای ِ تند و تیره و سنگین که میدانید
آی آدمها ، که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد میسپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند
روی ِ این دریای ِ تند و تیره و سنگین که میدانید
- وقتی ثروتمندان جنگ به پا می کنند، این فقرا هستند که می میرند.
- از همه اندوهگین تر شخصی است که از همه بیشتر می خندد.
- در عشق، یک نفر به اضافه ی یک نفر مساوی یک است.
- هیچ چیز ساده تر از قلب نمی شکند.
ای غنچه ی خندان چرا خون در دل ما می کنی
خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا می کنی
از تیر کج تابی تو، آخر کمان شد قامتم
کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا می کنی
بر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شد
از چرخ فرود آمد و در ما نگران شد
چون باز که برباید مرغی به گه صید
بربود مرا آن مه و بر چرخ دوان شد
مواد لازم برای کیک:
سه چهارم فنجان زغال اخته (کرنبری) خشک (خرد شده)
۱ قاشق غذاخوری خلال پوست پرتقال
بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما
زیرا نمیدانی شدن همرنگ ما همرنگ ما
از حملههای جند او وز زخمهای تند او
سالم نماند یک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما
امروز دیدم یار را آن رونق هر کار را
میشد روان بر آسمان همچون روان مصطفی
خورشید از رویش خجل گردون مشبک همچو دل
از تابش او آب و گل افزون ز آتش در ضیا
مَثَلها داستان زندگی مردماند و چون آیینهای روشن، آیینها، تاریخ، هوش، بینش و فرهنگ ملت را در خود نشان میدهند. «مَثَل واژهای است که از عربی به فارسی راه یافته و آنچنان که مینویسند
از ماده مثول بر وزن عقول به معنی شبیه بودن چیزی به چیز دیگر یا به معنای راست ایستادن و بر پای بودن آمده است». این واژه در عربی به چند معنا به کار رفته است: مانند و شبیه،
به ماه دی، گلستان گفت با برف
که ما را چند حیران میگذاری
بسی باریده ای بر گلشن و راغ
چه خواهد بود گر زین پس نباری
من نه خوش بینم نه بد بینم
من شد و هست و شود بینم...
عشق را عاشق شناسد ، زندگی را من
من که عمری دیده ام پایین و بالایش
عاقبت خط جاده پایان یافت
من رسیدم ز ره غبار آلود
نگهم پیشتر ز من می تاخت
بر لبانم سلام گرمی بود
شد عرصه زمین چو بساط ارم جوان
از پرتو سعادت شاه جهان ستان
خاقان شرق و غرب که در شرق و غرب اوست
صاحب قران خسرو و شاه خدایگان
چندانک خواهی جنگ کن یا گرم کن تهدید را
میدان که دود گولخن هرگز نیاید بر سما
ور خود برآید بر سما کی تیره گردد آسمان
کز دود آورد آسمان چندان لطیفی و ضیا
ای بر همه میران جهان یافته شاهی
می خور، که بد اندیش چنان شد که تو خواهی
می خواه، که بدخواه به کام دل تو گشت
وز بخت بد اندیش تو آورد تباهی
یکی جم نام وقتی پادشا بود
که جامی داشت کان گیتینما بود
به صنعت کرده بودندش چنان راست
که پیدا میشد از وی هرچه میخواست
دوش به خواب دیدهام روی ندیدهٔ تو را
وز مژه آب دادهام باغ نچیدهٔ تو را
قطره خون تازهای از تو رسیده بر دلم
به که به دیده جا دهم تازه رسیدهٔ تو را
بیا ساقی آن می که حال آورد
کرامت فزاید کمال آورد
به من ده که بس بیدل افتادهام
وز این هر دو بیحاصل افتادهام
گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند
وین عالم بیاصل را چون ذرهها برهم زند
عالم همه دریا شود دریا ز هیبت لا شود
آدم نماند و آدمی گر خویش با آدم زند
رقت به سه کس واجب است
1-عاقلی که حکم جاهلی بر او روان باشد
2- قویی که گرفتار ضعیفی گردد
3-کریمی که محتاج لئیمی باشد