گــــــــــردو

کریم شیره ای و شیخ ابوتراب هراتی

دوشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۰۵ ب.ظ

ناصرالدین شاه گذشته از سایر خصوصیاتش پادشاهی مغرور و خودخواه بود و به قول معروف چشم نداشت موجودی را از خود بالاتر ببیند و اگر کسی جرأت می کرد در مقابلش عرض وجود کند

 به هر شکلی بود او را از سر راه خویش دور می ساخت و شاید به سبب همین خصلتش بود که عده ای جاه طلب و فرومایه حکم عزل و بعد قتل امیرکبیر را از او گرفتند.


در آن زمان روحانی با نفوذی به اسم «شیخ ابوتراب هراتی» که در عزاداری های ناصرالدین شاه و زنان حرم او به منبر می رفت و روضه می خواند و موعظه می کرد و گاهی در میان نوکران خاص سلطان حضور می یافت و حرف های گنده می زد و در سیاست دخالت می کرد به طوری که ناصرالدین شاه را ناراحت می ساخت.

ناصرالدین شاه در عین خودخواهی و خودرائی پادشاهی مردم دار و محافظه کار بود، به این سبب نمی خواست شخصاً با شیخ ابوتراب که طرفداران چندی هم داشت در بیفتد و یا شیخ را کوچکتر از آن می دانست که زحمت اذیت او را خود به دوش بکشد.

ناصرالدین شاه مدتی فکر کرد که چگونه شیخ پررو و ناقلا را از میدان در ببرد، تا اینکه به یاد کریم شیره ای افتاد، لبخندی زد و با خود گفت: «بهترین کسی که همپایه شیخ است

 و می تواند دمار از روزگار او در بیاورد کریم است و بس!»

پیرو این فکر یک روز محرمانه کریم شیره ای را پیش خواند و جریان را برایش تعریف کرد و از او خواست که شیخ پر مدعا و فضول را جلوی درباریان و بزرگان شرمسار و به اصطلاح امروزی خیط کند،

کریم که مرد این قبیل کارها بود و با پشت گرمی به ناصرالدین شاه دل آن را داشت که با تمام درباریان درافتد بدون اندک تفکری موافقت خود را اعلام داشت و آماده ی کار شد.

***

چند روز بعد که همه ی نوکران و عده ای از بزرگان جمع بودند و شیخ میدانی به دست آورده بود و برایشان از هر طرف داد سخن می داد یک مرتبه کریم وارد شد و خود را به جمع رسانید

و بدون مقدمه در مقابل حضار و ناصرالدین شاه روی به شیخ کرد و پرسید.

- آقا شیخ آیا راست است که اگر بدن انسان احتیاط داشته باشد نماز را باطل می کند؟

شیخ که ابتدا متوجه منظور اصلی کریم شیره ای نشده بود در جواب او گفت:

- البته.

کریم پرسید:

- حال اگر در حین نماز اتفاقاً متوجه شوم که فرضاً انگشتم احتیاط دارد و آلوده است چه کار باید بکنم؟

شیخ که مردی حراف و جسور بود ناگهان پی به مقصود کریم برد و بلافاصله در جوابش گفت:

- این که اشکالی نداره مومن، در شرع اسلام داخل دهان «کر» است در یک چنین مواقعی می توانید انگشت را به دهان فرو کنید و مطمئن باشید که پاک می شود!

ناصرالدین شاه از این حاضر جوابی شیخ بی اختیار به خنده افتاد، حاضران نیز اختیار از کف دادند و به شدت به ریش کریم خندیدند، کریم شیره ای برای اولین بار در تاریخ زندگی خویش شرمنده شد ولی او کسی نبود که بار متلک کسی را برای مدت مدیدی بدل بکشد.

***

چند روزی از این ماجرا گذشت و تصادفاً الاغ کریم شیره ای که در تاریخ اسمش زیاد آمده است... سَقَط شد و این خبر دلگداز و تأثر انگیز! یک مرتبه در تهران پخش شد و دهان به دهان به گوش شیخ ابوتراب رسید.

شیخ که از شوخی چندی قبل خود نسبت به کریم نادم بود تصمیم گرفت به هر ترتیبی که شده رنجش خاطر دلقک دربار را جبران کند (چون شیخ از آن می ترسید که کریم درصدد تلافی برآید و آبرو حیثیت چندین و چند ساله اش را ناگهان در میان جمعی به باد دهد) از طرفی به منظور تفریح با جمعی از طلاب و شاگردان خود به خانه ی کریم که در پامنار بود رفت و در را کوبید و از همانجا پرسید: آیا حاج کریم خان در منزل تشریف دارند؟

پیشخدمت منزل نیز از داخل خانه سوال کرد:

- چکار دارید؟

شیخ ابوتراب گفت:

- ما برای عرض تسلیت آمده ایم!

پیشخدمت پوزخندی زد و خود را به کریم که در میان عده ای محصور بود رسانید و گفت:

- آقای شیخ ابوتراب و عده ای از طلاب آمده اند و می گویند که الاغ کریم خان مرده است از این جهت برای عرض تسلیت شریاب شده ایم. حالا چه جوابی به آنها بدهم؟

کریم که خاطره چند روز قبل شیخ را فراموش نکرده بود و هنوز منظره ی خنده ی استهزاآمیز ناصرالدین شاه و اطرافیان او را جلوی چشم داشت به پیشخدمت دستور داد فوری در منزل را بگشاید و شیخ همراهانش را با کمال احترام وارد منزل نماید!

آنها که قبل شیخ طلاب به خانه ی کریم آمده بودند از این سخن به حیرت فرو شدند و با خود گفتند: یعنی کریم متلک شیخ را فراموش کرده و او را بخشیده است؟!

مهمان های کریم در این فکر بودند که شیخ و همراهانش پا به درون خانه گذاردند، کریم به محض دیدن آنها ناگهان با صدای بلندی که همه ی مهمانانش شنیدند فریاد زد:

- آهای پسر برو جو و علوفه در آخور بریز و اصطبل را آماده کن چون رفقای الاغ برای جاخالی باد و تسلیت گویی آمده اند!!

و چون پیشخدمت هاج و واج به دلقک دربار می نگریست کریم چشم غره ای به او رفت و گفت:

- چرا ایستاده ای و مرا نگاه می کنی، آقایان را هرچه زودتر به طویله هدایت کن!

شیخ ابوتراب که انتظار شنیدن این حرف را نداشت آن چنان خجالت کشید که شرمسار عبایش را بر روی صورت گرفت و از خانه فرار کرد، در حالی که خنده ی دیوانه وار مدعوین و کسانی که پیش پای شیخ به دیدن کریم آمده بودند بدرقه ی راهش بود.

مهمانان کریم تا مدتی بعد از رفتن شیخ و طلاب همچنان می خندیدند و به خاطر شنیدن یک چنان متلکی به کریم آفرین ها می گفتند.

ناصرالدین شاه پس از شنیدن این خبر، کریم را احضار کرد تا جریان را از زبان خود او بشنود، کریم نیز موضوع مهمانی آن روز و آمدن شیخ و گفتن متلک به او و همراهانش به او را آن طور که شرح دادیم به عرض رسانید.

ناصرالدین شاه از لطیفه ی دلقک خود و متلکی که به شیخ گفته بود سخت به خنده افتاد و انعام خوبی به کریم داد و به او توصیه کرد هرچه زودتر الاغی دیگر بخرد و به جای آن مرحوم سوارش شود.

از آن تاریخ به بعد شیخ سعی کرد کمتر در میان مردم ظاهر شود و به ندرت پای به دربار، مردک بی نوا پس از آن شوخی آنچنان از کریم می ترسید که هروقت وارد مجلسی می شد که کریم در آن بود فوراً آنجا را ترک می گفت و یا راهش را کج می کرد و می گذشت تا با دلقک متلک گوی دربار مواجه نگردد و یا گاهی که همچون گذشته عده ای را به دور خویش گردآورده بود و برایشان سخن می گفت، به محض شنیدن خبر ورود کریم بی اختیار از جای می جست و دور می شد، شیخ ابوتراب با همه ی پرروئی و حرافی خویش، جلوی کریم لنگ انداخته بود.


اینجاست که باید گفت: کریم با متلک های خود سنگ پای قزوین را هم از رو می برد.



  • ۹۴/۱۱/۲۶
  • blogo

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی