گــــــــــردو

عجب عجب که ترا یاد دوستان آمد

چهارشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۱۲ ب.ظ

عجب عجب که ترا یاد دوستان آمد 

درآ درآ که ز تو کار ما به جان آمد 


مبر مبر خور و خوابم ز داغ هجران بیش 

مکن مکن که غمت سود و دل زیان آمد 


چه می‌کنی به چه مشغولی و چه می‌طلبی 

چه گفتمت چه شنیدی چه در گمان آمد 


مزن مزن پس از این در دل آتشم که ز تو 

بیا بیا که بدین خسته دل غمان آمد 


چنان که بود گمان رهی به بدعهدی 

به عاقبت همه عهد تو همچنان آمد 


کرانه کردی از من تو خود ندانستی 

که دل ز عشق تو یکباره در میان آمد 


مکن تکبر و بهر خدای راست بگوی 

که تا حدیث منت هیچ بر زبان آمد 


اوحدالدین انوری--غزل شماره 110



 

اوحدالدّین محمّدبن محمّد انوری (یا علی بن محمد انوری) معروف به انوری ابیوردی و «حجّةالحق»
  • ۹۴/۱۲/۱۲
  • blogo

انوری

غزل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی