گــــــــــردو

فانوس حجاب است چراغ سحری را

سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۳۴ ب.ظ

فانوس حجاب است چراغ سحری را

دامن به میان بر زده باید سفری را


در دامن منزل نبود بیم ز رهزن

همراه چه حاجت سفر بی خبری را؟


دریاب اگر اهل دلی، پیشتر از صبح

چون غنچه نشکفته نسیم سحری را


سختی رسد از چرخ به نازک سخنان بیش

با سنگ سر و کار بود شیشه گری را


از بی ثمران باش که چون سرو درین باغ

سرسبزی جاوید بود بی ثمری را


بیهوده فلک کار به دل تنگ گرفته است

از شیشه شکستی نرسد بال پری را


شد ترس من از نامه اعمال فزون تر

تاریکی شب بیش کند بی جگری را


نتوان به سپر برد کجی از گهر تیغ

عینک ندهد فایده ای کج نظری را


بس جای که آهستگی آنجاست درشتی

بی پرده کند نرمی گفتار، کری را


تا صاحب فرزند نگردی، نتوان یافت

در عالم ایجاد، حقوق پدری را


صائب به جز آشفتگی دل ثمری نیست

در دایره چرخ، پریشان نظری را

 

غزل شماره : ۸۱۶

نظرات  (۱)

چون روی ندارم که به رویت نگرم
باری به سر کوی تو بر می‌گذرم

در دیده کشم ز آرزوی رخ تو
گردی که زکوی تو به دامن سپرم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی