منم امروز دور از مشرب خویش
پنجشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۱۶ ب.ظ
منم امروز دور از مشرب خویش
بسر پویان بسوى مطلب خویش
بلعلت تشنه شد آب روانم
رها کن تشنه را در مشرب خویش
تو خورشیدى و من بى نور رویت
چنین تا کى بروز آرم شب خویش
ز شوق ار بر دهانت مى نهم لب
نه لعل تو همى بوسم لب خویش
چنانم متحد با تو که در تو
همى یابم حرارت از تب خویش
تو با این حسن اگرچه دین ندارى
امام عصرى اندر مذهب خویش
ترا از دوستى خواهم که چون جان
کنم پیراهنى از قالب خویش
مرا خود از سر غفلت خبر نیست
که دارم پاى تو در جورب خویش
غم تو قوت من شد کسبم اینست
حلالى مى خورم از مکسب خویش
بیاو از رقیب خود میندیش
فلک را نیست بیم از عقرب خویش
من از درد تو اى درمان دلها
بیارب آمدم از یارب خویش
بدین طالع ندانم از که نالم
ز ماه دوست یا از کوکب خویش
درین ره سیف فرغانى فروماند
چنین تا کى دواند مرکب خویش
غزل شماره : ۶۵