گــــــــــردو

گوهرفروش/ یار و همسر نگرفتم که گرو

چهارشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۵۸ ق.ظ

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم


تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز

من بیچاره همان عاشق خونین جگرم


خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام

جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم


منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی

هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم


پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت

پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم


عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر

عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم


هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود

که به بازار تو کاری نگشود از هنرم


سیزده را همه عالم به در امروز از شهر

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم


تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم

گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم


تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس

خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم


از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر

شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم


خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت

شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم


شهریار / غزل شماره : ۸۳ //شعر سیزده بدر شهریار

  • ۹۵/۰۱/۱۱
  • blogo

شهریار

غزل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی