گــــــــــردو

ز قلعه، ماکیانى شد به دیوار

سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۴۵ ب.ظ

ز قلعه، ماکیانى شد به دیوار

بناگه روبهى کردش گرفتار


ز چشمش برد، وحشت روشنائى

بزد بال و پر، از بى دست و پائى


ز روز نیکبختى یادها کرد

در آن درماندگی، فریادها کرد


فضاى خانه و باغش هوس بود

چه حاصل، خانه دور از دسترس بود


بیاد آورد زان اقلیم ایمن

ز کاه و خوابگاه و آب و ارزن


نهان با خویشتن بس گفتگو کرد

در آن یکدم، هزاران آرزو کرد


گه تدبیر، احوالى زبون داشت

بجاى دل، ببر یکقطره خون داشت


بیاد آورد زان آزاد گشتن

ز صحرا جانب ده بازگشتن


نمودن رهروان خرد را راه

ز هر بیراهه و ره بودن آگاه


ز دنبال نو آموزان دویدن

شدن استاد درس چینه چیدن


گشودن پر ز بهر سایبانى

نخفتن در خیال پاسبانى


بکار، از کودکان پیش اوفتادن

رموز کارشان تعلیم دادن


برو به لابه کرد از عجز، کایدوست

ز من چیزى نیابی، جز پر و پوست


منه در رهگذار چون منى دام

مکن خود را براى هیچ بدنام


گرفتم سینه تنگم فشردى

مرا کشتى و در یک لحظه خورد


ز مادر بى خبر شد کودکى چند

تبه گردید عمر مرغکى چند


یکى را کودک همسایه آزرد

یکى را گربه، آن یک را سگى برد


طمع دیو است، با وى برنیائى

چو خوردی، باز فردا ناشتائى


هوى و حرص و مستی، خواجه تاشند

سیه کارند، در هر جا که باشند


دچار زحمتى تا صید آزى

اگر زین دام رستی، بى نیازى


مباش اینگونه بى پروا و بدخواه

بسا گردد شکار گرگ، روباه


چه گردى هرزه در هر رهگذارى

دهى هر دم گلوئى را فشارى


بگفت ار تیره دل یا هرزه گردیم

درین ره هر چه فرمودند، کردیم


ز روز خردیم، خصلت چنین بود

دلى روئین بزیر پوستین بود


گرم سر پنجه و دندان بود سخت

مرا این مایه بود از کیسه بخت


در آن دفتر که نقش ما نوشتند

یکى زشت و یکى زیبا نوشتند


چو من روباه و صیدم ماکیانست

گذشتن از چنین سودى زیانست


بسى مرغ و خروس از قریه بردم

بگردنها بسى دندان فشردم


حدیث اتحاد مرغ و روباه

بود چون اتفاق آتش و کاه


چه غم گر نیتم بد یا که نیکوست

همینم اقتضاى خلقت و خوست


تو خود دادى بساط خویش بر باد

تو افتادى که کار از دست افتاد


تو مرغ خانگی، روباه طرار

تو خواب آلود و دزد چرخ بیدار


اسیر روبه نفس آن چنانیم

که گوئى پر شکسته ماکیانیم


بهاى زندگى زین بیشتر بود

اگر یک دیده صاحب نظر بود


منه بردست دیو از سادگى دست

کدامین دست را بگرفت و نشکست


مکن بى فکرتى تدبیر کارى

که خواهد هر قماشى پود و تارى


بوقت شخم، گاوت در گرو بود

چو باز آوردیش، وقت درو بود


روباه نفس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی