گــــــــــردو

یکى از سودگران (تاجران)نیشابور

شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۰۱ ب.ظ

یکى از سودگران (تاجران)نیشابور، کنیزک خویش را نزد ابوعثمان حمیرى به امانت سپرد روزى نگاه شیخ بر او افتاد و فریفته او شد. پس ، احوال خویش را به مراد خویش (ابو حفص حدّاد) 

نوشت .و او، در پاسخ ، وى فرمان داد، تا به رى ، به نزد(شیخ یوسف ) برود. ابو عثمان ، چون به رى رسید، و از مردم ، نشان شیخ یوسف را جویا شد، او را به نکوهش ‍ گرفتند

(بدگویی شیخ یوسف کردند) که :مرد پرهیزگار چون تو، چگونه جویاى خانه بدکارى همچون اوست ؟ که شیخ یوسف مرد شراب خوار غلامباره (کسی که با پسران مراوده و معاشقه دارد) است 

که در کوی می فروشان خانه دارد .پس ، به نیشابور بازگشت و آن چه گذشته بود، به شیخش باز گفت : و بار دیگر ماءمور شد تا به رى برود و شیخ یوسف را ملاقات کند. پس ، بار دیگر به رى رفت

و نشانى خانه او، در کوى میفروشانست پس ، به نزد او آمد و سلام کرد. شیخ یوسف ، جوابش باز داد و تعظیم کرد و در کنار او کودکى زیبا روى نشسته بود و بر جانب دیگرش شیشه اى نهاده بود

 که پر از چیزى همچون شراب بود.ابو عثمان ، او را گفت : چرا در این کوى منزل گزیده اى ؟ گفت : ستمگرى ، خانه هاى یاران ما خرید و به میخانه بدل کرد. 

اما به خانه من نیازى نداشت . ابو عثمان پرسید: این پسر، کیست ؟و این شراب چه ؟ گفت : این پسر، فرزند منست و این شیشه سرکه است که نان خورشت من است . ابو عثمان گفت : 

چرا خویش در محل تهمت افکنده اى ؟گفت : تا مردم ، گمان نبرند، که من امین و مورد اعتمادم و کنیزکشان به ودیعه به من نپرسند و به عشق آنان دچار نیابم . 

ابو عثمان ، بسیار گریست و مقصود شیخ خویش دریافت .


منبع: رادیو ۱۱۰

  • ۹۴/۰۸/۱۶
  • blogo

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی