گــــــــــردو

فریدون" این تویی؟ یا نقش دیوار

شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۲۱ ب.ظ

"فریدون" این تویی؟ یا نقش دیوار

نه رنگ است این که بر رخسار داری


ز سیمای غم انگیز تو پیداست

که در سینه دلی بیمار داری

 

خطوط دفتر پیشانی تو

حکایت گوی روحی دردمند است


نگاه گرم و جاندار تو اکنون

نگاه آهویی سر در کمند است


چرا دیگر در این چشمان خاموش

نمی بینم نشاطی از جوانی؟


نگاه بی فروغ و بی زبانت

نمی خندد به روی زندگانی

.

مکن پنهان، ز رخسارت هویداست

که شب را تا سحر بیدار بودی


تو را عشق اینچنین بر باد داده است

مگر از زندگی بیزار بودی؟


هوای دلبری داری و شک نیست

که تیر عشق بر جانت نشسته


دل شیدای تو پیوسته با دوست

به عشق دوست از عالم گسسته


تو را گر عشق جان تازه بخشید

شرار رنجها بال و پرت سوخت


وگر با نا امیدی پنجه کردی

غمی دیگر به نوعی دیگرت سوخت


تو می گویی بلای جان عاشق

شب هجران و غم های فراق است؟


ولی چشمان بی تاب تو گوید

بلای جان عاشق اشتیاق است


تو را چشمان این آیینه بی شک

هزاران بار با لبخند دیده


وگرنه صد ناروا کردی تحمل

کم و بیش از جهان خرسند دیده


چرا با محنت و غم خو گرفتی

چرا از یاد بردی خویشتن را؟


به روی تو در شادی گشوده ست

رها کن دامن رنج و محن را


ز فرط بیقراری می کشم آه

دلم از درد هجران در فشار است


نمی بینم دگر همصحبتم را

"فریدون" رفته و آیینه تار است


فریدون میشری

  • ۹۴/۰۸/۳۰
  • blogo

فریدون مشیری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی