گــــــــــردو

گزیده ای از رباعیات عبیدزاکانی قسمت اول

دوشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۵ ب.ظ

این شمع که شب در انجمن می خندد

ماند بگلی که در چمن می خندد


هر شب که به بالین من آید تا روز

میسوزد و بر گریه من می خندد


@@@@@@@


هر چند بهشت صد کرامت دارد

مرغ و می و حور سرو قامت دارد


ساقی بده این باده گلرنگ به نقد

کان نسیه او سر به قیامت دارد


@@@@@@


تا یار برفت صبر از من برمید

وز هر مژه ام هزار خونابه چکید


گوئی نتوانم که ببینم بازش

«تا کور شود هر آنکه نتواند دید»


@@@@@@


ای شعله ای از پرتو رویت خورشید

رویم ز غمت زرد شد و موی سفید


از وصل تو هر که بود در جمله جهان

بر داشت نصیبی و من خسته امید


@@@@@@@


فکری که بر آن طبع روان میگذرد

شرحش ز معانی و بیان میگذرد


شعر تو چرا نازک و شیرین نبود

آخر نه بدان لب ودهان میگذرد


@@@@@@@@


آن زلف که بر گوشه غلطاق نهاد

صد داغ جفا بر دل عشاق نهاد


بر چهره او چو طاق ابرویش دید

مه خوبی روی خویش بر طاق نهاد


@@@@@@@@


درویش که می خورد به میری برسد

ور روبهکی خورد به شیری برسد


گر پیر خورد جوانی از سر گیرد

ور زانکه جوان خورد به پیری برسد


@@@@@@@@


من ترک شراب ناب نتوانم کرد

خمخانه خود خراب نتوانم کرد


یک روز اگر باده صافی نخورم

ده شب ز خمار خواب نتوانم کرد


@@@@@@@


آن خور که ازو قوت روح افزاید

یعنی می گل گون که فتوح افزاید


من بنده آنکه در شبانگاه خورد

من چاکر آن که در صبوح افزاید


@@@@@@@@


جان قصه آن ماه سخنگو گوید

دل کام روان زان لب دلجو جوید


گر عکس رخش بر چمن افتد روزی

از خاک همه لاله خود رو روید


  • ۹۴/۰۹/۱۶
  • blogo

عبید زاکانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی