گــــــــــردو

من آن مرغم که افکندم به دام سد بلا خود را

چهارشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۲ ب.ظ

من آن مرغم که افکندم به دام سد بلا خود را 

به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را 


نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل 

به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را 


چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم 

که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را 


گر این وضع است می‌ترسم که با چندین وفاداری 

شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را 


چو از اظهار عشقم خویش را بیگانه می‌داری 

نمی‌بایست کرد اول به این حرف آشنا خود را

 

ببین وحشی که در خوناب حسرت ماند پا در گل 

کسی کو بگذراندی تشنه از آب بقا خود را


خیز و به ناز جلوه ده

خیز و به ناز جلوه ده قامت دلنواز را 


چون قد خود بلند کن پایه‌ی قدر ناز را 

عشوه پرست من بیا، می زده مست و کف زنان 


حسن تو پرده گو بدر پردگیان راز را 

عرض فروغ چون دهد مشعله‌ی جمال تو 


قصه به کوتهی کشد شمع زبان دراز را 

آن مژه کشت عالمی تا به کرشمه نصب شد 


وای اگر عمل دهی چشم کرشمه ساز را 

نیمکتش تغافلم کار تمام ناشده 


نیم نظر اجازه ده نرگس نیم باز را 

وعده‌ی جلوه چون دهی قدوه‌ی اهل صومعه 


وحشیم و جریده رو کعبه‌ی عشق مقصدم 

در ره انتظار تو فوت کند نماز را 


بدرقه اشک و آه من قافله‌ی نیاز را


وحشی بافقی

  • ۹۴/۰۹/۲۵
  • blogo

غزل

وحشی بافقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی