گــــــــــردو

حکایت بازرگان و زن و دزد

پنجشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۳۸ ب.ظ

بازرگانی بود بسیار مال اما بغایت دشمن روی و گران جان، و زنی داشت روی چون حاصل نیکوکاران وزلف چون نامه گنهکاران.شوی برو ببلاهای جهان عاشق و او نفور و گریزان.

که بهیچ تاویل تمکین نکردی، و ساعتی مثلا بمراد او نزیستی.

و مرد هر روز مفتون تر می‌گشت


ان المعنی طالب لایظفر

تا یک شب دزد در خانه ایشان رفت. بازرگان در خواب بود. زن از دزد بترسید، او را محکم در کنار گرفت.

 از خواب درآمد و گفت:


این چه شفقتست و بکدام وسیلت سزاوارتر این نعمت گشتم؟ 

چون دزد را بدید آواز داد که: 


ای شیر مرد مبارک قدم.

آنچه خواهی حلال پاک ببر که بیمن تو این زن بر من مهربان شد.


  • ۹۴/۱۰/۱۰
  • blogo

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی