گــــــــــردو

صد چشم شود حیران در تابش این دولت

شنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۱۸ ب.ظ

آب حیوان باید مر روح فزایی را

ماهی همه جان باید دریای خدایی را


ویرانه آب و گل چون مسکن بوم آمد

این عرصه کجا شاید پرواز همایی را


صد چشم شود حیران در تابش این دولت

تو گوش مکش این سو هر کور عصایی را


گر نقد درستی تو چون مست و قراضه ستی

آخر تو چه پنداری این گنج عطایی را


دلتنگ همی‌دانند کان جای که انصافست

صد دل به فدا باید آن جان بقایی را


دل نیست کم از آهن آهن نه که می‌داند

آن سنگ که پیدا شد پولادربایی را


عقل از پی عشق آمد در عالم خاک ار نی

عقلی بنمی باید بی‌عهد و وفایی را


خورشید حقایق‌ها شمس الحق تبریز است

دل روی زمین بوسد آن جان سمایی را


 مولوی

  • ۹۴/۱۰/۱۹
  • blogo

غزل

مولانا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی