گــــــــــردو

چو زلف خویشتن ناگه برآشفت

پنجشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۲۶ ب.ظ

چو زلف خویشتن ناگه برآشفت

بتندید و در آن آشفتگی گفت


بدان رنجور بی درمان بگوئید

بدان مجنون بی‌سامان بگوئید


چو سودا داری ای دیوانه در سر

ز سر سودای ما بگذار و بگذر


نه کار تست این نیرنگ سازی

سر خود گیر تا سر در نبازی


کجا یابی ز وصلم روشنائی

پری با دیو کی کرد آشنائی


گدائی با شهی همدوش کی شد

گیا با سرو هم آغوش کی شد


توئی پروانه من شمع دل افروز

کجا بر شمع شد پروانه دلسوز


دلت گر ماجرای عشق ورزد

درونت گر هوای عشق ورزد


عبیدزاکانی

  • ۹۴/۱۰/۲۴
  • blogo

عبید زاکانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی