گــــــــــردو

در موعظه و دوری از دنیا

يكشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۲۳ ب.ظ

ای دل آخر یک قدم بیرون خرام از خویشتن!

آشنا شو با روان بیگانه شو از خویشتن


روی ننماید هلال مطلع عین الیقین

تا هوای ملک جان تاریک دارد گرد ظن


عین انسانیتی، خواهی که ظاهر گرددت؟

چهره پنهان دار چون انسان عین از خویشتن


آدمی را آن زمان آرایش دین برکنند

کادمش زآلایش طین پاک گرداند بدن


چون زنی پیرست دنیا کهنه چرخی در کنار

گر جوانمردی چه گردی گرد چرخ پیرزن


لاف مردی می زنی با چرخ گردانت چه کار؟

رشته پیوند بگسل چرخ را برهم شکن


زیر زین داری براق، آخر چه خسبی در گلیم؟

زیر ران داری نجیب؟ آخر چه پایی در عطن؟


دار دنیارا بدین دزدان دین ده، چون مسیح

راه دار الملک جان گیر از خراب آباد تن


خیمه جان بر جهانی زن که در صحرای او

لاله زار گلشن خضرست خضرای دمن


در مقام صدق جان باید که باشد در نعیم

جسم خواهی در تنعم باش خواهی در حزن


تا به کی برباد خواهی دادن این عمر عزیز؟

در هوای رنگ و بوی ارغوان یا یاسمن


بس کن این آتش زبانی بس که در پایان چوشمع

خواهدت بر باددادن سرزبانت بی سخن!


هرزبانی کز میان او رسد جان را زیان

شمع وار آن به که سوزد یا بمیرد در لگن


آبروی هر دو عالم آن زمان حاصل کنی

کز سراخلاص گردی خاک پای بوالحسن


سلمان ساوجی
  • ۹۴/۱۰/۲۷
  • blogo

سلمان ساوجی

قصیده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی