گــــــــــردو

سرگذشت

چهارشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۲۳ ب.ظ

می خروشد دریا 

هیچ کس نیست به ساحل پیدا 


لکه ای نیست به دریا تاریک 

که شود قایق 


اگر اید نزدیک 

مانده بر ساحل 


قایقی ریخته شب بر سر او 

پیکرش را ز رهی ناروشن 


برده درتلخی ادراک فرو 

هیچ کس نیست که آید از راه 


و به آب افکندش

و در این وقت که هر کوهه ی آب 


حرف با گوش نهان می زندش 

موجی آشفته فرا می رسد 


از راه که گوید با ما 

قصه یک شب طوفانی را 


رفته بود آن شب ماهی گیر 

تا بگیرد از آب 


آنچه پیوندی داشت 

با خیالی درخواب 


صبح آن شب که به دریا موجی 

تن نمی کوفت به موجی دیگر


چشم ماهی گیران دید

قایقی را به ره آب که داشت 


بر لب از حادثه تلخ شب پیش خبر 

پس کشاندند سوی ساحل خواب آلودش


به همان جای که هست 

در همین لحظه غمناک به جا 


و به نزدیکی او 

می خروشد دریا 


وز ره دور فرا میرسد آن موج که می گوید باز 

از شبی طوفانی 


داستانی نه دراز 


"سهراب سپهری"

  • ۹۴/۱۰/۳۰
  • blogo

سهراب سپهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی