گــــــــــردو

قصه درد دل و غصه شبهای دراز

پنجشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۳۸ ب.ظ

قصه درد دل و غصه شبهای دراز

صورتی نیست که جائی بتوان گفتن باز


محرمی نیست که با او به کنار آرم روز

مونسی نیست که با وی به میان آرم راز


در غم و خواری از آنم که ندارم غمخوار

دم فرو بسته از آنم که ندارم دمساز


خود چه شامیست شقاوت که ندارد انجام

یا چه صبحست سعادت که ندارد آغاز


بی نیازی ندهد دهر خدایا تو بده

سازگاری نکند خلق خدایا تو بساز


از سر لطف دل خسته بیچاره عبید

بنواز ای کرم عام تو بیچاره نواز


غزل شماره : 71

  • ۹۴/۱۱/۰۱
  • blogo

عبید زاکانی

غزل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی