گــــــــــردو

دزد بر سر چاه

يكشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۳ ب.ظ

شخصی یک قوچ داشت، ریسمانی به گردن آن بسته بود و دنبال خود می‌کشید. دزدی بر سر راه کمین کرد و در یک لحظه، ریسمان را از دست مرد ربود و گوسفند را دزدید و برد.

صاحب قوچ، هاج و واج مانده بود. پس از آن، همه جا دنبال قوچ خود می‌گشت، تا به سر چاهی رسید، دید مردی بر سر چاه نشسته و گریه می‌کند و فریاد می‌زند: ای داد! ای فریاد! بیچاره شدم بد بخت شدم.

صاحب گوسفند پرسید: چه شده که چنین ناله می‌کنی ؟ مرد گفت : یک کیسه طلا داشتم در این چاه افتاد. اگر بتوانی آن را بیرون بیاوری، 20% آن را به تو پاداش می‌دهم. مرد با خود گفت:

بیست سکه، قیمت ده قوچ است، اگر دزد قوچم را برد، اما روزی من بیشتر شد. لباسها را از تن در آورد و داخل چاه رفت. مردی که بر سر چاه بود همان دزدی بود که قوچ را برده بود.

بلافاصله لباسهای صاحب قوچ را برداشت و برد.


  • ۹۴/۰۴/۲۱
  • blogo

نظرات  (۳)

  • علی قدیانی
  • فرمول بهشت
    دل نوشته های یک نوجوان عاشق خدا
    منتظر نظرات سازنده شما هستم
    خخخخ
    دزدم دزدای قدیم
    بدبختی وسعادت..بیماری وسلامت..فقروغناساخته ذهن شماست..اسپنسر...شمابه هرانچه بیندیشیدهمان میشود
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی