بهلول با دوست خود
پنجشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۱۶ ب.ظ
شخصی که سابقه دوستی با بهلول داشت روزی مقداری گندم به آسیا برد، چون آرد نمود و چون نزدیک
منزل بهلول رسید اتفاقآ خرش لنگ شد و به زمین افتاد آن شخص باسابقه دوستی که با بهلول داشت
بهلول را صدا زد و درخواست نمود تا الاغش را به او بدهد و بارش را به منزل برساند و چون بهلول قبلآ
قسم خورده بود که الاغش را به کسی ندهد به آن مرد گفت:
الاغ من نیست.اتفاقآ صدای الاغ بلند شد بنای عرعر کردن را گذارد.
آن مرد به بهلول گفت الاغ تو در خانه است و می گویی نیست.
بهلول گفت عجب دوست احمقی هستی تو ! پنجاه سال با من رفیقی حرف مرا باور نداری ولی حرف الاغ
را باور می نمایی ؟