گزیده ای از رباعیات خاقانی (۱)
مسکین تن شمع از دل ناپــــاک بسـوخت
زرین تنـش از دل شبـــــهنـــــاک بسـوخت
پروانــــه چو دید کـــو ز دل پـاک بسوخت
بر فرق سرش فشـــاند جــان تاک بسوخت
@@@@@##@@@@@@
خاقانی را دل تف از درد بسوخت
صبر آمد و لختی غم دل خورد بسوخت
پروانه چو شمع را دلی سوخته دید
با سوختهای موافقت کرد بسوخت
@@@@@##@@@@@@
خاکی دلم ای بت ز نهان بازفرست
خون آلود است همچنان باز فرست
در بازاری که جان ز من، دل ز تو بود
چون بیع به سر نرفت جان باز فرست
@@@@@##@@@@@@
داغم به دل از دو گوهر نایاب است
کز وی جگرم کباب و دل در تاب است
میگویم اگر تاب شنیدن داری
فقدان شباب و فرقت احباب است
@@@@@##@@@@@@
بر جان من از بار بلا چیست که نیست
بر فرق من از تیر قضا چیست که نیست
گویند تو را چیست که نالی شب و روز
از محنت روز و شب مرا چیست که نیست
@@@@@##@@@@@@
گر سایهی من گران بود در نظرت
من رفتم و سایه رفت و دل ماند برت
هم زحمت من ز سایهی من برخاست
هم زحمت سایهی من از خاک درت
@@@@@##@@@@@@
سلطان ز در قونیه فرمان رانده است
بر خاقانی در قبول افشانده است
سیمرغ که وارث سلیمان مانده است
شهباز سخن را به اجابت خوانده است
@@@@@##@@@@@@
بینی کله شاه که مه قوقهی اوست
گیتیش بگنجدی نگنجد در پوست
عفریت ستم زو که سلیمان نیروست
دربند چو کوزهی فقع بسته گلوست
@@@@@##@@@@@@
چون سقف تو سایه نکند قاعده چیست
چون نان تو موری نخورد مائده چیست
چون منقطعان راه را نان ندهی
پس ز آمدن فید بگو فائده چیست
@@@@@##@@@@@@
خاقانی را شکسته دیدی به درست
گفتی که ز چاره دست میباید شست
زان نقش که آبروی برباید جست
ما دست به آبروی شستیم نخست
رباعیات خاقانی