نگاه ناز او فهمید راز سینهجوشی را
يكشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۲۵ ب.ظ
نگاه ناز او فهمید راز سینهجوشی را
رساند آخر به جایی عشق، فریاد خموشی را
چه پروا گر در میخانهها را محتسب گِل زد
نبندد نرگس مستش دکان میفروشی را
قیامت هم سر از خواب پریشان برنمیدارم
که دارم یادگار طرّهی آشفتههوشی را
تغافل شیوه من، گر به فریادم دهد گوشی
کنم نازکتر از گل پردهی بلبل سروشی را
گر از سر بگذرد گلزار را خون دل تنگم
لبش چون غنچه نگذارد ز کف پیمانهنوشی را
خدا دادهست در کیش طریقت کسوت فقرم
من از کتم عدم چون نافه دارم خرقهپوشی را
«حزین» افسانهسنج شمع کلک شعله آشوبم
نیَم در آستین می پرورد آتش خروشی را
شعر از حزین لاهیجی