سر خجلت بزیر از روی آن آیینه رو دارم
سه شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۱۳ ب.ظ
سر خجلت بزیر از روی آن آیینه رو دارم
گنهکارم ولیکن چشم بخشایش ازو دارم
دلم زین آرزو خون شد که جان در پایت افشانم
برفتی از برم اما هنوز این آرزو دارم
ز بیم آنکه بیدردی نظر بر اشکم اندازد
چو مینا گریه پنهان خود را در گلو دارم
شکستم ناله را در سینه هرچند از پریشانی
هزاران نغمه ی جانسوز در هر تار مو دارم
به فریاد نگاهم گوش کن گر بسته ام لب را
که با چشم سخنگویت هزاران گفتگو دارم
نشان آبرومندیست چشم گوهر افشانم
به دامان تو بود اشکم چو بیم از آبرو دارم
بلا چون گرد برخیزد به هرجا مینهم پا را
چو باران فتنه میبارد به هرجا سر فرو آرم