گــــــــــردو

تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی

پنجشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۰۸ ب.ظ

تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی 

دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی 


ملامتگوی بی‌حاصل ترنج از دست نشناسد 

در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی 


به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان را 

تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی 


چو بلبل روی گل بیند زبانش در حدیث آید 

مرا در رویت از حیرت فروبسته‌ست گویایی 


تو با این حسن نتوانی که روی از خلق درپوشی 

که همچون آفتاب از جام و حور از جامه پیدایی 


تو صاحب منصبی جانا ز مسکینان نیندیشی 

تو خواب آلوده‌ای بر چشم بیداران نبخشایی 


گرفتم سرو آزادی نه از ماء مهین زادی 

مکن بیگانگی با ما چو دانستی که از مایی 


دعایی گر نمی‌گویی به دشنامی عزیزم کن 

که گر تلخست شیرینست از آن لب هر چه فرمایی 


گمان از تشنگی بردم که دریا تا کمر باشد 

چو پایانم برفت اکنون بدانستم که دریایی 


تو خواهی آستین افشان و خواهی روی درهم کش 

مگس جایی نخواهد رفتن از دکان حلوایی 


قیامت می‌کنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن 

مسلم نیست طوطی را در ایامت شکرخایی 



سعدی



 


غزل شماره 501


ب

  • ۹۴/۱۲/۱۳
  • blogo

سعدی

غزل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی