تو کشتی نجات و ......
ای تکنواز نابغه ی نینوا، حسین!///وی تکسوار واقعه ی کربلا، حسین!
ای از ازل نوشتِ سواد سرشت خویش///با سرنوشت غربت خود آشنا، حسین
هم جان فدای راه وفا کرده، هم جهان،///هم جان و هم جهان به وفایت فدا، حسین
از امن و عافیت، به رضایت جدا شدی///چون گشتی از مدینه ی جدت جدا، حسین
یک کاروان ذبیح، به همراه داشتی///از فطرت خجسته ی شیر خدا، حسین
یک کاروان اسیر، به همراه داشتی///از عترت شکسته دل مصطفا، حسین
جانبازی ات به منزل آخر رسیده بود///در کربلا که خیمه زدی و سرا، حسین
وز آستین لعنت ابلیس رسته بود///دستی که رگ گسیخت ز خون خدا، حسین
شسته است خون پاک تو، چرک جهان همه///تا خود جهان چگونه دهد، خون بها، حسین
در پیش روی سبّ و ستم، خیزران چه کرد///با آن سر بریده به جور از قفا، حسین
کامروز هم تلاوت قرآن رسد به گوش///زان سر که رست چون گل خون بر جِدا، حسین
*
چاک افق رسید به دامان آسمان///وقتی فلک گرفت به سوک عزا، حسین
حتا کویر تف زده را، اشک شسته بود///وقتی جهان گریست، عزای تو را، حسین
سوک تو کرد زلزله، چندان که خواهرت///زینب فکند ولوله از «وا اخا»، حسین
من زین عزا چگونه نگریم که در غمت///برخاست ناله از جگر سنگ ها، حسین
*
«آزاده باش، باری اگر دین نداشتی»///زیباترین سفارش مولای ما، حسین
کز بعد قرن های فراوان هنوز هم///ما راست رهشناس ترین رهنما، حسین
*
تو کشتی نجات و چراغ هدایتی///دریاب مان در این شب تاریک، یا حسین