ضرب المثل آذربایجانی از چ تا ح
چ//* چاخیری توکسه ن سیچانین بوغازینا،گئده ر پیشییین پئشوازینا.
o «»
* چادراسئزلئق دان ائوده قالئب(تومانسئز لئقدان ائوده قالئب).
o «از بی چادری تو خونه مونده-آب نمی بیند وگرنه شناگر قابلی است
(بدی و خیانت نکردن او از فقدان وسائل است)».
* چاغئرئلان یئرده ییت ـ چاغئرئلمایان یئردن ایت(چاغئران یئرده ن قالمازلار، چاغئرمایان یئره باخمازلار).
o «جایی که دعوت شده ای حاضر باش ـ از جایی که دعوت نشده ای پنهان باش».
* چالما قاپیمی ، چالارلار قاپینی.
o «درم را نکوب ، در تو را هم میکوبند.( آزارم نده کسی هم ترا آزار خواهد داد)».
* چوخ زامان ، دوران اوکوز ، یاتان اوکوزون باشینا سیچار.
o «خیلی وقتها گاو ایستاده بر سر گاو نشسته میریند».
* چوخ محبت تئز آیرلئق گتیره ر.
o «محبت زیاد زود جدایی می آورد(تب تند زود سرد میشود)».
* چوخ یاشایان چوخ بیلمز،چوخ گزهن چوخ بیلر.
o «کسی که زیاد عمر کند زیاد نمیداند،کسی که زیاد سفر کند زیاد میداند.جهاندیده بسیار می داند( مورد کسانی که سن زیاد و موی سفیدشان را دلیل دانایی شان تلقی می کنند بکار می رود)».
* چؤره یی سوفرادا گؤرؤب ، سویو کوزَهدَه(گونو باجادا گؤروبدور سویو کوزَهدَه).
o «نان را در سفره دیده و آب را در کوزه،آفتاب را از روزن بام دیدهاست و آب را در کوزه(در مورد کسی گفته میشود که نازپرورده است)».
* چؤره یی وئر چؤره کچی یه بیرینده آرتیق وئر.
o «نان را بده به نانوا یک عدد هم اضافه بده».
* چولک اکه ن ، طوفان بیچه ر.
o «هرکه باد بکارد، طوفان درو خواهد کرد».
* چؤلمَک گَزَر ، قاپاغئنئ تاپار.
o «دیزی میگردد و درِ مناسب خودش را پیدا میکند».
* چومچه آش دان ایستی اولوب.
o «کاسه ی داغ تر از آش بودن».
* چه ک زحمت، گؤر لیذت.
o «»
* چیبین میندار اولماز اوره ک بولاندیرار.
o «»
* چیراغ اوز دیبینه ایشئغ وئر مز(چیراغ اوز دیبینه ایشئغ سالماز).
o «چراغ به اطراف خود نور نمیدهد(کنایه از کسانی است که با وجود مستحق در اطرافیان خود فقط دیگران از وجود او بهره مند می شوند)».
ح
* حاجی لک لکین آرتئغ بالاسی.
o «جوجه اضافی لکلک( جوجهای که خود لکلک از لانه بیرون پرت میکند)».
* حالوا ـ حالوادئمک له، آغئز شیرین اولماز.
o «با حلوا حلوا گفتن دهن شیـرین نمی شود».
* حامام سویو ایله دوست توتماق(خلیفه کیسه سیندن باغئشلاماق).
o «با آب حمام دوست پیدا کردن(از کیسه خلیفه بخشیدن)».
* حسن تلسیک دیر.
o «خیلی آدم عجولی است».
* حکماوار اوزاخ کردیسی یاخئن(همدان اوزاخ کَردی یاخئن ).
o «حکم آباد(همدان) دور ولی کرتهایش نزدیک است(کنایه از کسی است که به دروغ می گفت من در حکم آباد(همدان)از روی کرت بزرگ می پریدم غافل از اینکه کرت همه جا هست و امتحان کردن آن نیاز به شهر خاصی ندارد)،اگر یزد دور است، گز نزدیک است».
* حق آلمالئدئر، وئرمه لی ده ییل.
o «حق گرفتنی است دادنی نیست».
* حق ایله باطیلین آراسی دورد بارماقدئر.
o «فاصله حق و باطل چهار انگشت است».
* حق داشی آغئر اولار.
o «سنگ حق سنگین است».
* حق سوز آجی اولار.
o «حرف حق تلخ است».
* حق سوز آخار سولاری ساخلار.
o «حرف حق آبهای جاری را متوقف میکند».
* حیرصین دوولته زیانئ وار.
o «عصبانیت به مال ودولت زیان دارد(در زمان عصبانیت زدن و شکستن به دارایی خود انسان ضرر می رساند)».
* حیوانئن دیشینه باخارلار ،اینسانئن ایشینه.
o «سلامت حیوان به دندان است وشایستگی انسان به عملش».