گزیده ای از رباعیات انوری بخش (2)
بر من شب هجر تو سرآید آخر
این صبح وصال تو برآید آخر
دستی که ز هجران تو بر سر دارم
از وصل به گردنت درآید آخر
□
ما با این همه غم با که گساریم آخر
وین غصه دمی با که برآریم آخر
کس نیست که با او نفسی بتوان زد
تنها همه عمر چون گذاریم آخر
□
ای ماه تمام برنیایی آخر
جانی که همی رخ ننمایی آخر
چون جان به لطافت و چو ماهی به جمال
جان من و ماه من کجایی آخر
□
رای تو که آفتاب فضلست و هنر
گر یاد کند نیم شب از نیلوفر
ناکرده برو تمام رای تو گذر
از آب به خاصیت برافرازد سر
□
خورشید ز رای مقتفی دارد نور
وز دولت سنجریست گیتی معمور
وز رایت این رایت دین شد منصور
احسنت زهی خلیفه سلطان دستور
□
دی گر بفزود عز دین عدل عمر
وز جور تهی کرد زمین عدل عمر
امروز به صد زبان جهان میگوید
ای عدل عمر بیا ببین عدل عمر
□
ای رای تو آفتاب و ای کلک تو تیر
وی چون تو جوان نبوده در عالم پیر
دانی همه علمها مگر غیب خدای
داری همه چیزها مگر عیب و نظیر
□
هستم شب و روز و روز و شب در تدبیر
تا خصم ترا چون کشم ای بدر منیر
هان تا ز قصاص من نترسی که مرا
هم گردن تیغ هست و هم گردن تیر
□
منصوریه هر گزت درآمد به ضمیر
کاین به درت موکب میمون وزیر
هین کو لب غنچه گو بیادست ببوس
کو دست چنار گو بیا دست بگیر
□
ای چرخ نفور از جفای تو نفیر
وی بخت جوان فغان از این عالم پیر
ای عمر گریزان ز توام نیست گزیر
وی دست اجل ز دست غم دستم گیر
□
ای دل هم از ابتدا دل از جان برگیر
وانگه به فراغت پی آن دلبر گیر
یا نی مزن این حلقه و راه اندر گیر
وین هم به مزاج آن صد دیگر گیر
□
از دست تو بنده داستانی شده گیر
وز مهر نشانهی جهانی شده گیر
دل رفت و نماند جان و تن بر خطرست
من ماندم و عشق و نیم جانی شده گیر
□
جز بنده رفیق و عاشق و یار مگیر
غمخوار توام عمر مرا خوار مگیر
در کار تو کارم ار به جان یابد دست
تو پای به کار برمنه کار مگیر
انوری