گزیده ای از رباعیات مهستی گنجه ای بخش (۴)
آنها که هوای عشق موزون زده اند / هر نیم شبی سجاده در خون زده اند
نشنیدستی، که عاشقان خیمه ی عشق / از گردش هفت چرخ بیرون زده اند
@@@@@@@@@@
شب را چه خبر که عاشقان می چه کشند / وز جام بلا چگونه می زهر چشند؟
اَر راز نهان کنند غمشان بکشد / ور فاش کنند مردمانشان بکشند
@@@@@@@@@@
کس چون تو به عقل زندگانی نکند / در شیوه ی عشق مهربانی نکند
ای یار سبکروح ز وصلت امشب / شادم، اگر این صبح گرانی نکند!
@@@@@@@@@@@
منگر به زمین، که خاک و آبت بیند / منگر به فلک، که آفتابت بیند
جانم بشود ز غیرت، ای جان و جهان / گر زانکه شبی کسی به خوابت بیند!
@@@@@@@@@@@@
روی تو که مَه را ز خود افزون ننهد / سر بر خط کس، به هیچ افسون ننهد
آورد خطی به گرد خود، تا خوبی / از وی همه ساله پای بیرون ننهد
@@@@@@@@@@@
جانا تو ز دیده اشک بیهوده مبار / دلتنگی من بس است، دل تنگ مدار
تو معشوقی گریستن کار تو نیست / کار من بیچاره به من باز گذار!
@@@@@@@@@@@@@
از من صنما قرار مستان آخر / مشکن به جفا و جور پیمان آخر
گر نامه ی من همی نیرزد به جواب / ای بی معنی، ببین و برخوان آخر!
@@@@@@@@@@@@@@@
از بس که کند زلف تو با روی تو راز / بیم است که از رشک کنم کفر آغاز
من بنده ی بادی شدم ای شمع طراز / کاو زلف تو از روی تو بردارد باز
@@@@@@@@@@@@@@@
با لاله رخان به باغ، سرو از سر ناز / می کرد ز شرح غم تو قصه دراز
از باد صبا چو وصف قـدّت بشنید / ز آوازه ی قامت تو آمد به نماز
@@@@@@@@@@@@@@@@@
بنگر تو بدان بنفشه زار دلکش / چون کبریت گرفته اندر آتش
پشتی دارد چو پشت مهجوران گوژ / بویی دارد چو بوی معشوقان خوش
مهستی گنجه ای