ساکن گلخن شدم تا صاف کردم سینه را
چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۱۹ ب.ظ
ساکن گلخن شدم تا صاف کردم سینه را
دادم از خاکستر گلخن صفا آیینه را
پیش رندان حق شناسى در لباسى دیگر است
پر به ما منماى زاهد خرقه پشمینه را
گنج صبرى بیش ازین در دل به قدر خویش بود
لشکر غم کرد غارت نقد این گنجینه را
روز مردن درد دل بر خاک مى سازم رقم
چون کنم کس نیست تا گویم غم دیرینه را
گر به کشتن کین وحشى مى رود از سینه ات
کرد خون خود بحل ، بردار تیغ کینه را
غزل شماره : ۲۰