گزیده ای از رباعیات عبیدزاکانی قسمت دوم
هرکس که سر زلف تو آورد بدست
از غالیه فارغ شد و از مشگ برست
عاقل نکند نسبت زلفت با مشگ
داند که میان این و آن فرقی هست
@@@@@@@@@
تا مهر توام در دل شوریده نشست
وافتاد مرا چشم بدان نرگس مست
این غم ز دلم نمی نهد پای برون
وین اشگ ز دامنم نمیدارد دست
@@@@@@
ای مقصد خورشید پرستان رویت
محراب جهانیان خم ابرویت
سرمایه عیش تنگدستان دهنت
سر رشته دلهای پریشان مویت
@@@@@@@@
گفتم عقلم گفت که حیران منست
گفتم جانم گفت که قربان منست
گفتم که دلم گفت که آن دیوانه
در سلسله زلف پریشان منست
@@@@@@@@
دوران بقا بی می و ساقی حشواست
بی زمزمه نای عراقی حشو است
چندانکه فذالک جهان می نگرم
بارز همه عشرتست و باقی حشواست
@@@@@@@
دنیا نه مقام ماست نه جای نشست
فرزانه در او خراب اولیتر و مست
بر آتش غم ز باده آبی میزن
زان پیش که در خاک روی باد بدست
@@@@@@@
امشب من و چنگیئی و معشوقه چست
بودیم به عیش و عهد کردیم درست
ساقی ز بلور ناب بر روی زمین
میکشت عقیق و لؤلؤتر میرست
@@@@@@
میکوش که تا ز اهل نظر خوانندت
وز عالم راز بی خبر خوانندت
گر خیر کنی فرشته خوانند ترا
ور میل بشر کنی بشر خوانندت
@@@@@@
هرچند که درد دل هر خسته بسیست
وز دست فلک رشته بگسسته بسیست
زنهار ز کار بسته دل تنگ مدار
در نامه غیب راز سربسته بسیست
@@@@@@
گل کز رخ او خجل فرو میماند
چیزیش بدان غالیه بو میماند
ماه شب چهارده چو بر می آید
او نیست ولی نیک بدو میمان