گــــــــــردو

غربت //ماه بالای سر آبادی است

پنجشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۲۳ ب.ظ

ماه بالای سر آبادی است ،

اهل آبادی در خواب .


 روی این مهتابی خشت غربت را می بویم. 

باغ همسایه چراغش روشن، 


 من چراغم خاموش .

 ماه تابیده به بشقاب خیار، به لب کوزه آب .



غوک ها می خوانند .

مرغ حق هم گاهی.


کوه نزدیک من است : پشت افراها، سنجد ها. 

وبیابان پیداست .


سنگ ها پیدا نیست، گلچه ها پیدا نیست .

سایه هایی از دور، مثل تنهایی آب، مثل آواز خدا پیداست. 


نیمه شب باید باشد .

دب کبر آن است ، دو وجب بالاتر از بام. 


 آسمان آبی نیست، روز آبی بود .


یاد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم. 

یاد من باشد فردا لب سلخ، طرحی از بزها بردارم ،


طرحی از جارو ها ، سایه هاشان در آب. 

یاد من باشد هر چه پروانه که می افتد در آب، زود از آب درآرم. 


یاد من باشد کاری نکنم، که به قانون زمین بر بخورد .

 یاد من باشد فردا لب جوی حوله ام را هم با چوبه بشویم. 


یادمن باشد تنها هستم .

ماه بالای سر تنهایی است.


 

سهراب سپهری

  • ۹۴/۱۱/۱۵
  • blogo

سهراب سپهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی