- ۲۶ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۰۹
- ۰ نظر
صبحی خوش و خرم است خیز ای ساقی
در شیشه کن آن شراب از شب باقی
جــامی بــه مــن آور و غـــنیمت می دان
ایــن یــک دم نــقـــد را و فــــردا باقی
صبحی خوش و خرم است خیز ای ساقی
در شیشه کن آن شراب از شب باقی
جــامی بــه مــن آور و غـــنیمت می دان
ایــن یــک دم نــقـــد را و فــــردا باقی
در پرده ی اسرار, کـسی را ره نیست
زیـن تــعبیه جـــان هیچ کس آگه نیست
جــز در دل خاک, هیچ منزلگه نـیست
مِی خور که چنین فسانه ها کوته نیست
چون بلبل مست راه در بستـان یافت
روی گل و جام و باده را خندان یافت
آمـد بــه زبــان حال در گوشم گفت:
دریـاب کـه عمر رفته را نتوان یافت