گــــــــــردو

روزی سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست. علت ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:"در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم.سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی

و خودخواهی گذ شت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم."

سقراط گفت:"چرا رنجیدی؟" مرد با تعجب گفت :"خب معلوم است، چنین رفتاری ناراحت کننده است."

درسی از آبراهام لینکلن اولین ریس جمهور آمریکا

آبراهام لینکلن پسر یک کفاش بود، پدر لینکلن کفش های افراد مهم سیاسی را تعمیر و یا تمیز می کرد. آبراهام پس از سال ها تلاش و شکست،در سال 1861 به عنوان رئیس جمهور برگزیده شد.

اولین سخنرانی او در مجلس سنای بدین صورت گذشت: 

1:هر معصیت که از سر شهوت بود اُمید توان داشت به آمرزش آن وهر معصیت که آن به سبب کبر بود اُمید نتوان داشت به آمرزش آن زیرا که معصیت ابلیس از کبر بود وزلّت آدم از شهوت.

2:اگر کسی در بستانی بود که درختان بسیار باشد،بر هر برگ درخت ،مرغ نشسته وبه زبان فصیح گوید«السلام علیک یا ولی الله» آنکس نترسد که آن مکر است واستدراج،بر وی بباید ترسید.

«به شل گفتند چرا نمی‌‌رقصی؟ گفت: اطاق کج است.»

ضرب‌المثل فارسی


«به شَلِه گفتند: چرا یه‌وری می‌‌رقصی؟ گفت: - کفِ اطاق کجه!»

ضرب‌المثل فارسی

خوش رحمتیست یاران صلوات بر محمد

گوئیم از دل و جان صلوات بر محمد


گر مومنی و صادق با ما شوی موافق

کوری هر منافق صلوات بر محمد

نگار من چو بر سیمین میان زرین کمر بندد

هر آن کاو را ببیند کی دل اندر سیم و زر بندد


طمع باید برید از جان شیرین چون من آن کس را

که بیهوده دل اندر عشق آن شیرین پسر بندد

چارلی چاپلین تعریف می کند : با پدرم رفتم سیرک. توی صف خرید بلیت یه زن وشوهر با چهاربچشون جلوی ما بودند که با هیجان زیادی در مورد شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند…

وقتی به باجه بلیت فروشی رسیدند، متصدی باجه، قیمت بلیت ها رابهشون اعلام کرد . 

مواد لازم برای ۲نفر:


آرد – ۳۰۰ گرم

آب داغ – ۱۵۰میلی لیتر (۲۰میلی لیتر اضافه، در صورت نیاز)

از خون جوانان وطن لاله دمیده

از ماتم سرو قدشان، سرو خمیده


در سایه گل بلبل از این غصه خزیده

گل نیز چو من در غمشان جامه دریده 

روزی بود ، روزگاری . خیاطی در شهری زندگی می کرد و برای مردم لباس می دوخت . او شاگردی داشت که بسیار با سیلقه بود و دوخت هایش ، مثل استادش خوب و با دوام بود .اما از نظر سرعت

 به پای استادش نمی رسید . مثلاً لباسی را که استاد در یک هفته می دوخت ، شاگرد در دو هفته

آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود

چشم خواب‌آلوده‌اش را مستی رویا نبود


نقش عشق و آرزو از چهره‌ی دل شسته بود

عکس شیدایی در آن آیینه‌ی سیما نبود

بود عمری به دلم با تو که تنها بِنِشینم

کامم اکنون که برآمد بنشین تا بنشینم 


پاک و رسوا همه را عشق به یک شعله بسوزد

تو که پاکی بِنِشین تا منِ رسوا بنشینم

دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم ، کجا من ؟

کجا روم که راهی به گلشنی ندانم
که دیده برگشودم به کنج تنگنا من

ایستاده‌ام توی صف ساندویچی که ناهار امروزم را سرپایی و در اسرع وقت بخورم و برگردم شرکت. از مواقعی که خوردن، فقط برای سیر شدن است و قرار نیست از آن چیزی که می‌جوی و می‌بلعی

لذت ببری، بیزارم. به اعتقاد من حتی وقتی درب باک ماشین را باز می‌کنی تا معده‌اش را از بنزین پر کنی، ماشین چنان لذتی می‌برد و چنان کیفی می‌کند که اگر می‌توانست چیزی بگوید،

تمام وقایع تاریخی ایران با تاریخ هجری قمری ثبت و ضبط شده است

برای تبدیل تاریخ هجری قمری به تاریخ هجری شمسی باید از فرمول زیر استفاده کرد.


سال قمری را به عدد 34 تقسیم می نمائیم .

خارج قسمت به دست آمده را از عدد مقسوم که همان تاریخ قمری است کسر می کنیم

عرش الهی اگر، جلوه گه حق بود

بار گه ات کاظمین، خود حرم کبریاست


قبله ی قدوسیان، کوی مصفای تو

نام دل آرای تو، کعبه ی حاجات ماست

میلاد اسوه صبر و تقوا امام موسی کاظم مبارک باد

شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت

روی مه پیکر او سیر ندیدم و برفت


گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود

باربربست و به گردش نرسیدیم و برفت

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم.


همان یک لحظه اول ،

که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،

نفرین ابد بر تو که آن ساقی چشمت

دردی کش خمخانه تزویر و ریا بود 


پرورده مریم هم اگر چشم تو میدید

عیسای دگر میشد وغافل زخدا بود

رحیم معینی کرمانشاهی در سال ۱۳۰۴ در کرمانشاه دیده به جهان گشود. او ابتدا به نقاشی پرداخت ولی با مخالفت خانواده آن را رها کرد در شهریور ۱۳۲۰ و هم زمان با اشغال نظامی ایران و

سقوط رضا شاه فعالیت‌های سیاسی خود را آغاز کرد 

اغلب به نام عشق می خواهیم دیگران را خرد و خمیر کنیم و به شکل دلخواه خود در آوریم اما این عشق نیست، تملکی خودخواهانه است که به جای رهایی و آزادی، اسارت می آورد. کاترین پاندر

پدری به پسرش وصیت کرد که در عمرت این سه کار را نکن :

 راز دل به زن مگو ، با نو کیسه معامله نکن و با آدم کم عقل رفیق نشو . بعد از این که پدر ازدنیا رفت پسر خواست بداند که چرا پدرش بهاو چنین وصیتی کرده؟ پیش خودشگفت : امتحان کنم

دانلود ( آمدم ای شاه، پناهم بده ) با صدای کریمخانی

دانلود ( آمدم ای شاه، پناهم بده ) با صدای کریمخانی

چنین گویند مردی بود قصاب

بخیلی کز بخیلی بود در تاب


زکوه سیم و زر هرگز ندادی

وگر دادی بسی منت نهادی

بازآی که چون برگ خزانم رخ زردی‌ست

با یاد تو دمساز دل من، دم سردی‌ست


گر رو به تو آورده‌ام از روی نیازی‌ست

ور دردسری می‌دهمت از سر دردی‌ست