- ۲۲ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۵
- ۰ نظر
گر سخن بر وفق عقل هر سخنور گویمی
شک نبودی کان سخن بر خلق کمتر گویمی
راز عالم در دلم، گنگم ز نااهلی خلق
گر تو را اهلیتی بودی تو را بر گویمی
گر سخن بر وفق عقل هر سخنور گویمی
شک نبودی کان سخن بر خلق کمتر گویمی
راز عالم در دلم، گنگم ز نااهلی خلق
گر تو را اهلیتی بودی تو را بر گویمی
کیست حق را و پیمبر را ولی
آن حسن سیرت حسین بن علی
آفتاب آسمان معرفت
آن محمد صورت و حیدر صفت
مردی از دیوانه ای پرسید: «اسم اعظم خدا را می دانی؟»
دیوانه گفت: «نام اعظم خدا، نان است اما این را جایی نمی توان گفت»
مرد گفت: «نادان! شرم کن! چگونه اسم اعظم خدا، نان است؟»
ندارد درد من درمان دریغا//بماندم بی سر و سامان دریغا
درین حیرت فلک ها نیز دیر است//که میگردند سرگردان دریغا
درین دشواری ره جان من شد//که راهی نیست بس آسان دریغا
فرو ماندم درین راه خطرناک//چنین واله چنین حیران دریغا
ما مست شراب جان فزاییم
سرخوش ز مِی ِگره گشاییم
در کنج شرابخانه گنجی است
ما طالب گنج کنجهاییم