گــــــــــردو

وفاداری میمون...از کلیله دمنه

شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۳ ب.ظ

در زمان های قدیم در کشور هند یک مرد و یک زن زندگی می کردند این خانواده هیچ وقت صاحب فرزندی نمی شد برای همین مرد تصمیمی گرفت در یک صبح او به بازار رفت و یک میمون خرید

 از آن پس شادی بر خانه حکم فرما شد زن و مرد میمون را مثل بچه ی خود دوست داشتند مدت ها گذشت تا اینکه مرد و زن صاحب یک بچه شدند و شادی آنها بیشتر شد در یک روز زن برای خرید

میوه به روستا رفت قبل از رفتنش به مرد گفت که هیچ وقت بچه را با میمون تنها نگذارد بعد از گفتن این جمله زن به سمت روستا حرکت کرد بعد از رفتن زن مرد مدتی از بچه و میمون مواظبت کرد

اما حوصله اش سر رفت برای همین برای قدم زدن به بیرون از خانه رفت در راه با چند نفراز دوستانش روبرو شد و گرم صحبت با آنها شد برای همین خیلی دیر به خانه برگشت بعد از گذشت

چند ساعت زن با یک صبد میوه به خانه برگشت وقتی که وارد خانه شد میمون در حالی که غرق در خون بود به طرف او رفت زن با دیدن او جیغ بلندی کشید صبد میوه را روی سر میمون

 انداخت و به سمت اتاق بچه دوید وقتی که به تخت بچه رسید دید که بچه به راحتی در تختش خوابیده بدون هیچ زخمی زن از این اتفاق متعجب شده بود ناگهان چشمش به بدن مار بی جانی افتاد که شکمش

پاره شده بود زن که دلیل خونی بودن بدن میمون را فهمیده بود به طرف در ورودی خانه دوید در آنجا میمون را دید که بیجان روی زمین افتاده بود میمون به خاطر ضربه ی سختی که به سرش خورده بود مرده بود

زن به خاطر اینکه عجولانه دست به اینکار زده بود ناراحت شد او با چشمان اشک آلود خم شد و به میمون نگاه کرد میمون مرده بود   



وفاداری میمون...از کلیله دمنه
  • ۹۴/۰۷/۱۱
  • blogo

کلیله دمنه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی