گــــــــــردو

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سنایی غزنوی» ثبت شده است

ای جان جهان کبر تو هر روز فزونست 

لیکن چه توان کرد که وقت تو کنونست 


نشگفت اگر کبر تو هرگز نشود کم 

چون خوبی دیدار تو هر روز فزونست 

ای پسر گونه ز عشقت دست بر سر دارمی

گاه عشرت پیش تو بر دست ساغر دارمی


ورنه همچون حلقهٔ در داردی عشقت مرا

بر امیدت هر زمانی گوش بر در دارمی

گفتی که نخواهیم ترا گر بت چینی

ظنم نه چنان بود که با ما تو چنینی


بر آتش تیزم بنشانی بنشینم

بر دیدهٔ خویشت بنشانم ننشینی

این چه رنگست برین گونه که آمیخته‌ای

این چه شورست که ناگاه برانگیخته‌ای


خوابم از دیده شده غایب و دیگر به چه صبر

تا تو غایب شده‌ای از من و بگریخته‌ای

ای سنایی خویشتن را بی سر و سامان مکن

مایه انفاس را بر عمر خود تاوان مکن


از برای آنکه تا شیطان ز تو شادان شود

دیده رضوان و شخص خویش را گریان مکن

ربی و ربک الله ای ماه تو چه ماهی
کافزون شوی ولیکن هرگز چنو نکاهی

مه نیستی که مهری زیرا که هست مه را
گاه از برونش زردی گاه از درون سیاهی
ای مسلمانان! خلایق، حال دیگر کرده‏اند
 از سر بی‏حرمتی، معروف، منکر کرده‏اند 

شرع را یک سو نهادستند، اندر خیر و شر 
 قول بطلمیوس و جالینوس، باور کرده‏اند
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا

شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه
شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا
چون که با تکبیرها مقرون شدند ///همچو قربان از جهان بیرون شدند 
معنى تکبیر این است اى امام ///کاى خدا پیش تو ما قربان شدیم 

وقت ذبح الله اکبر مى کنى ///همچنین در ذبح نفس کشتنى 
من چو اسماعیل و جان همچو خلیل ///کرد جان تکبیر بر جسم نبیل