گــــــــــردو

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فروغ فرخزاد» ثبت شده است

عاقبت خط جاده پایان یافت

من رسیدم ز ره غبار آلود


نگهم پیشتر ز من می تاخت

بر لبانم سلام گرمی بود

دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز 

بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم 


در آینه بر صورت خود خیره شدم باز 

بند از سر گیسویم آهسته گشودم 

همهء هستی من آیهء تاریکیست

که ترا در خود تکرار کنان


به سحرگاهان شکفتن ها و رستن های ابدی آه کشیدم ، آه

من در این آیه ترا

دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت

ای دختر بهار حسد می برم به تو


عطر و گل و ترانه و سر مستی ترا

با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو

من به مردی وفا نمودم و او

پشت پا زد به عشق و امیدم


هر چه دادم به او حلالش باد

غیر از آن دل که مفت بخشیدم

کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم.
برگهای آرزوهایم , یکایک زرد می شد,