گــــــــــردو

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فروغی بسطامی» ثبت شده است

هر چه کردم به ره عشق وفا بود، وفا 

وانچه دیدم به مکافات جفا بود ، جفا 


شربت من ز کف یار الم بود، الم 

قسمت من ز در دوست بلا بود، بلا 

گر باغبان نظر به گلستان کند تو را

بر تخت گل نشاند و سلطان کند تو را


گر صبح دم به دامن گلشن گذر کنی

دست نسیم، گل به سرافشان کند تو را

ای بهشتی رخ طوبی قد خورشید لقا

بشنو این بیت خوش از خسرو جاوید لقا


« تو اگر پای به دشت آری شیران دژم

بگریزند ز پیش تو چو آهوی ختا»

ای کاش جان بخواهد معشوق جانی ما

تا مدعی بمیرد از جان فشانی ما


گر در میان نباشد پای وصال جانان

مردن چه فرق دارد با زندگانی ما

کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را؟
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را؟

غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را

دوش به خواب دیده‌ام روی ندیدهٔ تو را

وز مژه آب داده‌ام باغ نچیدهٔ تو را


قطره خون تازه‌ای از تو رسیده بر دلم

به که به دیده جا دهم تازه رسیدهٔ تو را

همان که چشم تو را طرز دل‌ربایی داد

دل مرا به نگاه تو آشنایی داد


پس از شکستن دل کام دادی‌ام آری

به تن درست نباید که مومیایی داد