گــــــــــردو

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ملک الشعرا بهار» ثبت شده است

بر دل من گشت عشق نیکوان فرمان‌روا

اشک سرخ من دلیل و رنگ زرد من گوا


نیستی رنگم چنین و نیستی اشکم چنان

گر بر این دل نیستی عشق بتان فرمانروا

دردا که ندیدیم وصال رخ دلدار

هجرآمد و آورد غم و محنت بسیار


خون گریه کنم تا بگشایم گره از کار

دردا که مرا خون دل و دیده قرین شد

مرغ سحر ناله سر کن

داغ مرا تازه‌تر کن


زآه شرربار این قفس را

برشکن و زیر و زبر کن

سخن بزرگ شود چون درست باشد و راست 

کس ار بزرگ شد از گفته‌ی بزرگ، رواست 


چه جد، چه هزل، درآید به آزمایش کج 

هر آن سخن که نپیوست با معانی راست