گــــــــــردو

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ناصرخسرو» ثبت شده است

چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت

نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت


این تیغ نه از بهر ستمگاران کردند

انگور نه از بهر نبید است به چرخشت

چند گوئی که؟ چو ایام بهار آید

گل بیاراید و بادام به بار آید


روی بستان را چون چهره دلبندان

از شکوفه رخ و از سبزه عذار آید

ای قبه گردنده بی روزن خضرا

با قامت فرتوتی و با قوت برنا


فرزند توایم ای فلک، ای مادر بدمهر

ای مادر ما چونکه همی کین کشی از ما؟

چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت

 نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت 


این تیغ نه از بهر ستمگاران کردند

 انگور نه از بهر نبیدست به چرخشت 

سوار سخن را ضمیر است میدان

سوارش چه چیز است؟ جان سخن دان


خرد را عنان ساز و اندیشه را زین

براسپ زبان اندر این پهن میدان