یک دل و یک یار گفت: که ای فرزند.....
يكشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۸ ب.ظ
گفت: که ای فرزند مقبل آمدی
آفت جان، رهزن دل آمدی
کرده ای از حق تجلی ای پسر
زین تجلی فتنه ها داری بسر
نرگست با لاله در طنازی است
سنبلت با ارغوان در بازی است
گه دلم پیش تو گاهی پیش اوست
رو که در یک دل نمیگنجد دو دوست
بیش ازین بابا دلم را خون مکن
زاده لیلی، مرا مجنون مکن
از رخت مست غرورم میکنی
از مراد خویش، دورم میکنی
همچو چشم خود به قلب من متاز
همچو زلف خود پریشانم مساز
پشت پا برساغر حالم مزن
نیش بر دل، سنگ بر پایم مزن
جان رهین و دل اسیر چهر توست
مانع راه محبت، مهر توست
حایل ره، مانع مقصد مشو
بر سر راه محبت سد مشو
چون ترا او خواهد از من رونما
رو نما شو، جانب او رو نما
شعر از : عمان سامانی
غ