گــــــــــردو

ناتوان موری به پابوس سلیمان آمدست

چهارشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۱ ب.ظ

ناتوان موری به پابوس سلیمان آمدست 

ذره‌ای در سایه‌ی خورشید تابان آمدست 


قطره‌ای ناچیز کو را برد ابر تفرقه 

رفته از عمان و دیگر سوی عمان آمدست 


سنگ ناقص کرده خود را مستعد تربیت 

تا کند کسب کمالی جانب کان آمدست 


بی زبان مرغی که در کنج قفس دم بسته بود 

سد زبان گردیده و سوی گلستان آمدست 


تشنه‌ی دیدار کز وی تا اجل یک گام بود 

اینک اینک بر کنار آب حیوان آمدست 


تا به کی این رمز و ایما، این معما تا به چند 

چند درد سر دهم کین آمدست، آن آمدست 


مختصر کردم سخن وحشیست کز سر کرده پا 

بهر پابوس سگان میر میران آمدست


وحشی بافقی

  • ۹۴/۰۹/۲۵
  • blogo

غزل

وحشی بافقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی