گــــــــــردو

وقتی دل سودایی می رفت به بستانها

جمعه, ۱۱ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۵۱ ب.ظ

وقتی دل سودایی می رفت به بستانها 

بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها 


گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل 

تا یاد تو افتادم از یاد برفت آنها 


ای مهر تو در دلها وی مهر تو بر لبها 

وی شور تو در سرها وی سر تو در جانها 


تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم 

بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها 


تا خار غم عشقت آویخته در دامن 

کوته نظری باشد رفتن به گلستانها 


آن را که چنین دردی از پای دراندازد 

باید که فرو شوید دست از همه درمانها 


گر در طلبت رنجی ما را برسد ،شاید 

چون عشق حرم باشد سهل است بیابانها 


هر تیر که در کیش است گر بر دل ریش آید 

ما نیز یکی باشیم از جمله قربانها 


هر کو نظری دارد با یار کمان ابرو 

باید که سپر باشد پیش همه پیکانها 


گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش 

می گویم و بعد از من گویند به دورانها 


سعدی

  • ۹۴/۱۰/۱۱
  • blogo

سعدی

غزل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی