گــــــــــردو

ماه کشمیری رخ من، از ستمکاری که هست

دوشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۵۰ ب.ظ

ماه کشمیری رخ من، از ستمکاری که هست

می پسندد بر من بیچاره هر خواری که هست


چشم گریانم ز هجر عارض گل رنگ او

ابر نیسان را همی ماند، ز خون باری که هست


ای که بر ما می پسندی سال و ماه و روز و شب

هر بلا و محنت و درد دل و زاری که هست


نیست خواهد شد وجود دردمند ما ز غم

گر وجود ما ازین ترتیب بگذاری که هست


محنت هجران و درد دوری و اندوه عشق

در دل تنگم نمی گنجد، ز بسیاری که هست


بار دیگر در خریداری به شهر انداخت شور

شوق این شیرین دهان از گرم بازاری که هست


ماهرویا، در فراق روی چون خورشید تو

آهم از دل بر نمی آید، ز بیماری که هست


بار دیگر هجر با ما دشمنی از سر گرفت

بس نبود این درد و رنج عشق هر باری که هست؟


بی لب جان پرور و روی جهان افروز تو

نیست ما را هیچ عیبی، گر تو پنداری که هست


سر عشق و راز مهر و کار حسن آرای تو

هیچ کس را حل نمی گردد، ز دشواری که هست


دیگری را کی خلاصی باشد از دستان تو؟

کاوحدی را می کشی با این وفاداری که هست


  • ۹۴/۱۱/۱۲
  • blogo

اوحدی مراغه ای

غزل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی