گــــــــــردو

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حزین لاهیجی» ثبت شده است

عشقت امیخت به دل درد فراوانی

ریخت در پیرهنم خار بیابانی را


نام پروانه مکن یاد که نسبت نبود

با من سوخته دل سوخته دامانی را

آمد سحر ز کوى تو دامن کشان صبا

اهدى السلام منک على تابع الهدى 


شد زان سلام زنده عظام رمیم من

گفتم به صد نیاز که اهلا و مرحبا 

فروزان کن ز رخ کاشانه ای چند

بسوزان-شمعِ من!-پروانه ای چند


فغانم گوش کن امشب،که فردا

زمن خواهی شنید افسانه ای چند

به باغ راهِ خزان و بهار نتوان بست

به رویِ بخت درِ روزگار نتوان بست


کنارِ کِشت چه خوش می سرود دهقانی

که: سیل حادثه را رهگذار نتوان بست

نگاه ناز ا‏و فهمید راز سینه‌جوشی را

رساند آخر به جایی عشق، فریاد خموشی را


‏چه پروا گر در میخانه‌ها را محتسب گِل زد

نبندد نرگس مستش دکان می‌فروشی را

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد

در دام مانده باشد، صیّاد رفته باشد


آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله

در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد

گاهی به نگاهی دلِ ما شاد نکردی 

حیف از تو که ویرانه‌ آباد نکردی 


صد بار ز گل‌زار خزان آمد و گل رفت 

وین مرغ اسیر از قفس آزاد نکردی