گــــــــــردو

شعر حزین لاهیجی برای حضرت علی(ع)

شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۳۴ ب.ظ

آمد سحر ز کوى تو دامن کشان صبا

اهدى السلام منک على تابع الهدى 


شد زان سلام زنده عظام رمیم من

گفتم به صد نیاز که اهلا و مرحبا 


آن خوش نسیم کرد چو آهنگ بازگشت

باز آمدم به خویش از آن سکر دلگشا 


یک دامن اشک در قدمش ریختم به عجز

گفتم به او نهفته که : روحى لک الفدا 


چون مى کنى زیارت آن خاک آستان

چون مى رسى به درگه آن کعبه صفا 


از من بکن به خاک درش عرض سجده اى

گردد اگر قبول , زهى عز و اعتلا 


پس بعد ازین زمین ادب بوسه ده بگو

کاین خسته نیست بى تو دمى از غمت جدا 


روزى که بود در کف من دامن وطن

پایم همین به دامن خود بود آشنا 


آشوب دهر زد سرپا بر بساط من

بگرفت ذره ذره کف خاک من هوا 


برداشت صرصر از سر شاخ آشیان من

افگند هر طرف خس و خاشاک من جدا 


اکنون چوبید با کف خالى نشسته ام

شرمندگى است حاصلم از خویش و آشنا 


دیشب صبا نهفته به گوش دلم دمید

کاى خامه ات ز نافه مشکین گره گشا 


طبع سخنور تو بهار شکفتگى است

چون غنچه سر به جیب فرو برده اى چرا؟ 


سر کن ره ستایش شاهنشهى که هست

نعلین پاى زائر او تاج عرش سا 


نفس نبى , على ولى , حجت جلى

صاحب لواى هر دو سرا شاه اولیا 


جانم ز هوش رفت ازین خوش ادا سروش

بیگانه ساخت از خودم این حرف آشنا 


زد جوش آب و رنگ بهار طراوتم

شد شاخ خشک خامه من گلبن ثنا 


کاى آستان قصر جلال تو عرش سا

وى مهرومه به راه تو کمتر ز نقش پا 


خیاط قدرت ملک العرش دوخته است

بر قد کبریاى تو تشریف انما 


تبلیغ بلغ است ز شان تو آیتى

توقیع کبریاى تو تنزیل هل اتى 


برد از زمانه نور وجود تو تیرگى

اى نیر ظهور تو در حد استوا 


میدان دین نداشته مردى به غیر تو

ثابت شد این قضیه به برهان لافتى 


دریا, گداى دست گهربارت از کرم

پیش کف تو, ابر عرق ریزد از حیا 


غیر از تو کیست آن که تواند گذاشتن

بر دوش سرور دو سراپاى عرش سا 


اى نوردیده را به غبار تو التجا

خاک درت به کعبه دلها دهد صفا 


توفیق شد رفیق که چندى به کام دل

سودم جبین به خاک تو یا سیدالورا 


پرواى آفتاب قیامت نمى کنم

در سایه لواى تو یا صاحب اللوا 


شرح محامدمت که از آن قاصر است عقل

کلک زبان بریده من چون کند ادا؟ 


شاها! تویى که از کرمت خاطر حزین

دارد ز خوشدلى به رخ صبح خنده ها 


هر صبحدم به صیقل مهر تو آسمان

آیینه ضمیر مرا مى دهد جلا 


کامى که هست از تو طلب مى کند دلم

چون ذات توست واسطه رحمت خدا 


دیگر امید آن که دهى سرفرازیم

گردد سرم ز سجده به خاک تو عرش سا 


ختم سخن نما به دعایى ز روى صدق

اکنون که هست صبح اجابت جبین گشا 


تا هست مست شور تو سرهاى سرخوشان

تا هست گرم عشق تو دلهاى آشنا 


از جوش ذکر و غلغل زوار روضه ات

پیوسته باد گنبد افلاک پر صدا 


بیگانه نیست در نظر رهروان عشق

گر نام این قصیده نهم منهج الولا 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی