گــــــــــردو

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسین پناهی» ثبت شده است

پس این ها همه اسمش زندگی است:

دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها 


حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد 

ما زنده ایم، چون بیداریم 

چقدر شبیه مادرم شده ام
چرا نمی شناسی ام ؟!

چرا نمی شناسمت ؟
می دانم که مرا نمی شنوی

حق با تو بود 

می بایست می خوابیدم 


اما چیزی خوابم را آشفته کرده است 

در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام 

مگه اشک چقدر وزن داره ، که با جاری شدنش ، اینقدر سبک می شیم..!؟! 


@@@@@@@####@@@ 


صفر را بستند تا ما به بیرون زنگ نزنیم ، از شما چه پنهان ما از درون زنگ زدیم 

این جهانی که همش مضحکه و تکراره ، تکه تکه شدن دل چه تماشا داره…. 

هاجر که مرد کج شدم.

کج شدم و شروع کردم به کشیدن قلیون...


زیر ستاره های هفت برادرون

تنباکو هم گفتی تنباکو های سابق.