گــــــــــردو

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خواجوی کرمانی» ثبت شده است

سرو را گل یار نبود گر بود نبود چنین

سرو گل رخسار نبود ور بود نبود چنین


دیدمش دی بر سر گلبار و گفتم راستی

سرو در گلبار نبود ور بود نبود چنین

آب آتش میبرد خورشید شب پوش شما

میرود آب حیات از چشمه نوش شما


شام را تا سایبان روز روشن دیده ام

تیره شد شام من از صبح سحرپوش شما

یاد باد آنکه بروی تو نظر بود مرا

رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا


یاد باد آنکه ز نظاره رویت همه شب

در مه چارده تا روز نظر بود مرا

ز تو با تو راز گویم به زبان بی‌زبانی 

به تو از تو راه جویم به نشان بی‌نشانی 


چه شوی ز دیده پنهان که چو روز می‌نماید 

رخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانی