گــــــــــردو

ز تو با تو راز گویم به زبان بی‌زبانی

يكشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۰۱ ب.ظ

ز تو با تو راز گویم به زبان بی‌زبانی 

به تو از تو راه جویم به نشان بی‌نشانی 


چه شوی ز دیده پنهان که چو روز می‌نماید 

رخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانی 

تو چه معنی لطیفی که مجرد از دلیلی 

تو چه آیتی شریفی که منزه از بیانی 


ز تو دیده چون بدوزم که تویی چراغ دیده 

ز تو کی کنار گیرم که تو در میان جانی 


همه پرتو و تو شمعی همه عنصر و تو روحی 

همه قطره و تو بحری همه گوهر و تو کانی 


چو تو صورتی ندیدم همه مو به مو لطایف 

چو تو سورتی نخواندم همه سر به سر معانی 


به جنایتم چه بینی به عنایتم نظر کن 

که نگه کنند شاهان سوی بندگان جانی 


به جز آه و اشک میگون نکشد دل ضعیفم 

به سماع ارغنونی و شراب ارغوانی 


دل دردمند خواجو به خدنگ غمزه خستن 

نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی



غزل شمارهٔ ۸۸۶-----خواجوی کرمانی

  • ۹۴/۰۸/۱۷
  • blogo

خواجوی کرمانی

غزل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی