گــــــــــردو

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قیصر امین پور» ثبت شده است

می خواستم 

شعری برای جنگ بگویم


دیدم نمی شود

دیگر قلم زبان دلم نیست 

ایستاده در باد 

شاخه ی لاغر بیدی کوتاه 


برتنش جامه ای انباشته از پنبه و کاه 

برسر مزرعه افتاده بلند 

صبح بی‌تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد 

بی‌‌تو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد

 

بی‌تو می‌گویند تعطیل است کار عشقبازی 

عشق اما کی خبر از شنبه و آدینه دارد 

دست عشق از دامن دل دور باد!

می‌توان آیا به دل دستور داد؟


می‌توان آیا به دریا حکم کرد

که دلت را یادی از ساحل مباد؟

پس کجاست؟

چندبار


خرت و پرت های کیف بادکرده را

زیروروکنم

ما را به حال خود بگذارید و بگذرید
از خیل رفتگان بشمارید و بگذرید

اکنون که پا به روی دل ما گذاشتید
پس دست بر دلم مگذارید و بگذرید

در سایه ی این سقف ترک خورده نشستیم

بی حوصله و خسته و افسرده نشستیم


خاموش چو فانوس که در خویش خمیده است

پیچیده به خود با تن تا خورده نشستیم

دانلود آهنگ زیبای  ( بوی باران ) با صدایی محمد اصفهانی


دانلود آهنگ زیبای ( بوی باران ) با صدایی محمد اصفهانی