گــــــــــردو

گرفتم آن که در خواب کردم پاسبانش را

دوشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۳۷ ب.ظ

گرفتم آن که در خواب کردم پاسبانش را

ادب کی می گذارد تا ببوسم آستانش را


صبا از کوی لیلی گر وزد بر تربت مجنون

کند آتشفشان چون شمع، استخوانش را


برآمد جان ز تن وان زلف می جوید جوان مرغی

که از دامی شود آزاد و جوید آشیانش را


ز غیرت پیچ و تاب افتاده در رگ های جان من

همانا دست امید کسی دارد عنانش را


ز سنگ آن قدم هرگز به روی آستان ننهد

که ناگه شب نهان بوسیده باشم آستانش را


دلم گم گشت و غمهای جهان، عرفی، طلب کارش

به دنبال غم افتم تا مگر یابم نشانش را


غزل شماره : ۸

  • ۹۴/۱۲/۱۷
  • blogo

عرفی شیرازی

غزل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی